۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

یک مقایسه

نازی خانم اقتصاد خوانده است و الآن استاد دانشگاه در آمریکا است. شوهرش هم که هلندی است استاد همان دانشگاه است. پدرش را انقلابی های 57 اعدام کردند. او و خانواده اش با هزار مشکل بالاخره خود را به آمریکا رساندند و استقرار پیدا کردند. قاعدتا او باید از ایران و ایرانی بدش بیاید، آنها را نفرین کند و ... ولی او همیشه از ایران و مردم ایران تعریف می کند. دوست دارد که باز هم به ایران برگردد.
حسین بعد از قبولی در امتحان اعزام به خارج و به خرج دولت جمهوری اسلامی و پس از اینکه قول داد و امضا کرد که در خارج از کشور "بلندگوی انقلاب اسلامی" باشد حدود 20 سال پیش وارد آمریکا شد. دکترایش را گرفت و الآن در کالیفرنیا شرکت کامپیوتری دارد. نه تنها زیر تعهداتش زده است بلکه حتی حاضر نیست دلارهای دریافتی را هم برگرداند. اسمش را عوض کرده است و ملیتش را پنهان می کند و از هرچه ایرانی بیزار است و البته دلایل خودش را دارد.
سعید خیلی مذهبی است. زمانی قصد داشته است که در حوزه علمیه درس بخواند. عاشق ولایت است و طرفدار احمدی نژاد. آمده است که تخصص جراحی بگیرد. کم کم فهمیده است که اینجا هم می شود به بشریت و اسلام خدمت کرد! ابتدا برنامه چند ساله برای تحصیل داشت و حالا به هر دری می زند که برنگردد. فهمیده است که خودش در زندگی از هر چیز دیگری بیشتر اهمیت دارد و مردمی که شرایط خوب برایش فراهم نکنند لایق خدمت نیستند.
موارد بالا فقط مثال هستند ولی مشاهدات من نشان میدهد که به خوبی قابل تعمیم دادن هستند. ایرانیهایی که به جبر انقلاب به آمریکا آمده اند هنوز خود را ایرانی می دانند و بابت آن مفتخرند ولی به نظر می رسد ایرانیهایی که در فضای انقلاب رشد کردند و از آن منتفع شدند هیچ احساس تعهدی به ایران ندارند.

۴ نظر:

علی گفت...

این مقایسه درست نیست. خانمی که شما از او یاد می کنید در این کشور مستقر شده است و از نظر حرفه ای و کاری به ثبات رسیده است. افراد دیگری که مثالشان را آورده اید هنوز در مرحله گذار هستند. نکته مشترک نازی خانم و بقیه این است که هیچکدام برنگشته اند. اظهار علاقه به کاری با انجام آن فرق دارد.

غریب آشنا گفت...

حسین هم کاملا مستقر شده است. وفای به عهد ربطی به استقرار شغلی ندارد. حرف من فراتر از این چیزها بود. واقعا انتظار دارید شخصی که پدرش اعدام شده است و کسی که از جمهوری اسلامی بورس گرفته است به یک میزان تعهد داشته باشند؟

Amir گفت...

نازي خانم از كشورش رانده شده و شرايط ياس و نااميدي را كمتر درك كرده است. شايد او معني نفرت و اعدام و ... را بداند اما معني رخوت و نااميدي را نمي داند.
اما ديگراني كه نام بردي، از همان اول نيامده بودند كه برگردند، آنها آمده بودند، مثل من و تو، چون مايوس بودند و اين درد بدترين دردهاست، ياس و نااميدي.

مسعود گفت...

سلام،
واقعن لذت بردم از اين نوشته. قشنگترين دسته بندي ممكن رو انجام داده بودي.
تجربه شخصي من هم خيلي نزديك به تجربه شماست. ما توي دانشگاهمون شخصي به نام ؟؟؟ داريم كه كاملن منطبقه بر حسينِ نوشته شما. با افتخار تمام ميگه كه پول جمهوري اسلامي رو داره خرج ميكنه و برم نميگرده، چون جمهوري اسلامي شايستگي ايشون رو نداره!
يه بار براي يه بنگلادشي توضيح ميداد كه هيچوقت نميگه ايرانيه و هميشه ميگه كه "پرشنه". توي اقوام نزديك هم سعيد رو داريم. از دسته اول هم مثالهايي دارم.