۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

شيطان و شيطنت

دیروز شیطان را دیدم.

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت.

مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.

توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ...

هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را

می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی

آزادگیشان را.

شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد.

حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.

انگار ذهنم را خواند.

موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد.

می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.

جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.

از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.

ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود.

دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.

با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم.

توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب.

دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.

تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.

به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.

آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.

و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .

منبع: ای میل دریافتی از دوستان

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

خبرها در راهند

حتی اگر دنیای غرب جمهوری اسلامی را به حال خود می گذاشت و با آن روابط گسترده تجاری و اقتصادی برقرار می کرد و حتی اگر مشکلات داخلی نظیر حقوق اقلیتها و زنان و آزادیخواهی و ....وجود نمی داشت به نظر من حاکمیت فعلی ایران به لحاظ فلسفه وجودی و ایده آلهایش و سطح فهم و درک مجریان و نظریه پردازانش قادر نبود در ایران آرامش و امنیت و رفاه و پیشرفت و به طور خلاصه زندگی طیبه ایجاد کند و جامعه ای اخلاقی بنا نماید. با وضعیت فعلی که بوجود آمده است و بدون اینکه نیاز چندانی به اخبار پشت پرده لازم باشد و تنها بر اساس آمار و ارقام شخصا انتظار دارم که تا یک سال آینده ( محاسبه اش نکرده ام)شاهد تحولات بزرگ داخلی باشم. این تحولات لزوما خوشایند نیستند و بالقوه خیلی هم خطرناکند. همانطور که قبلا هم گفته بودم قبل از این تحولات باید منتظر رواج شایعه و دروغ و مقدار زیادی افشاگری بود.
خبرها در راهند و هرچه باشند به نظر می رسد که گریزی از یک خبر بزرگ نیست : ایران را باید دوباره ساخت. افکار و آرزوهای ملت ایران را باید دوباره شکل داد و یک بار دیگر باید ملت سازی کرد. اگر ملت ایران چنان که مدعی هستند باهوش و با تجربه و با فرهنگ هستند از پس این کار سخت برخواهند آمد و ملتی جدید سربرخواهد آورد که دوباره تمدن سازی خواهد کرد. در غیر این صورت رقبا هویت کشور(ها) و ملت(های) جدید را می سازند و البته به نفع خودشان. هرچه هست ملت ایران وقت زیادی ندارد.