۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

عربی گرایی چرا؟

اول اینکه در داستانها آمده است که علی (ع) و فاطمه (س) نوزاد خود را نزد پیامبر آوردند و خواستار نامگذاری او شدند. پیامبر منتظر دستوری از آسمان شد و جبریل نام شبر را به ارمغان آورد. پیامبر از معنی اش پرسید و جبریل گفت که به زبان سریانی و یا عبری که زبان پیامبران پیشین بود به معنی نیکویی است. پیامبر هم گفت من ترجیح می دهم همین معنی را به زبان قوم خودم به کار ببرم و نتیجه آنکه نام آن نوزاد شد حسن.
دوم اینکه به لحاظ مطالعات زبانشناسی و معرفتی ( در حد سواد خودم) اوج فهم و درک وقتی حاصل می شود که به زبان مادری انجام پذیرد. این معنی حتی در بین فرق مختلف صوفیه نیز شناخته شده بود و برخی از آنها اعتقاد داشتند که دعا و مناجات باید به زبان مادری باشد تا در قلب تاثیر بگذارد. ظاهرا دلیل پیدایش مناجاتنامه های فارسی هم همین بوده است.
استدلالهای بالا را مقایسه کنید با رفتار ناپسند و خرد ستیز مسوولین جمهوری اسلامی در نامه نگاریها و نامگذاریها. واقعا به کار بردن عبارتهایی مثل ارواحنا له الفدا٬ والامر الیکم٬ قدس سره الشریف٬مد ظله العالی و ....چه شرف و فضیلت و بار معنایی جدید و یا تقدسی دارد؟
آیا به کار بردن معادلهای فارسی آنها موجب آشکارتر شدن فرهنگ تملق و چاپلوسی مستتر در آنها می شود؟ یا دقت کنید که سپاه پاسداران و اخیرا صنایع دفاع و حتی ارتش ( که گرایشی به ارث رسیده از قبل از انقلاب به فارسی داشت) چه نامهایی برای محصولات نظامی می گذارند. بیشتر این نامها عربی هستند: قدر٬ زلزال٬ سماوات٬ صاعقه و....البته در ارتش هنوز نامهای فارسی هم گاهی به کار می رود مانند آذرخش. آیا نامهای عربی مقدس هستند؟ آیا این نامها برکت می آورند؟ آیا حکم خدا و رسول خدا است که این شیوه ها به کار بروند؟ آیا فرهنگ اسلامی همان فرهنگ عربی است؟
البته این طرز تفکر همانی است که در گذشته مانع ترجمه قرآن به زبانهای دیگر می شد و شکی نیست که تنها دلیل آن حفظ حکومت قلمرو مسلمانان در دست عربها بود. شمشیر منصور نوح سامانی بود که از علمای ماوراالنهر اجازه ترجمه قرآن به فارسی گرفت. من شخصا هیچ وقت شاهد آن نبوده ام که فهم یک عرب از قرآن عمیق تر و جدی تر از یک مسلمان غیر عرب بوده و مشکلش هم ترجمه باشد.
به نظر من حذف عبارتهای عربی نالازم و بیجا از نامه نگاریهای حکومتی واجب است و شیوه نامگذاریها به خصوص در جاهایی مثل سپاه پاسداران و صنایع دفاع باید تغییر کند. البته بحث مفصلتر از آن چیزی است که اینجا باز شد ولی فوری ترین نتایجی که باید بدست آید گفتم. این شیوه ها و روشها باید نقادی و حلاجی شود٬ مورد اعتراض قرار بگیرد و تحقیر شود.

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

كسب موفقيت

خواستم چیزی مشابه بنویسم دیدم که صادق هدایت حق مطلب رو ادا کرده است. در كتاب حاجي‌آقا نوشته صادق هدايت ، حاجي به كوچك‌ترين فرزندش درباره نحوه كسب موفقيت در ايران نصيحت مي‌كند:
توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي‌خواهي جزو چاپيده‌ها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه مي‌كنه و از زندگي عقب مي‌اندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگه‌داري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من مي‌شنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري! سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي‌تواني عرض اندام بكن، حق خودت را بگير! از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش مي‌شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بي‌سواد؛ چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز بايد خورد! سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده‌اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!.... كتاب و درس و اينها دو پول نمي‌ارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي مي‌كني! اگر غفلت كردي تو را مي‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!!!ا

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

چشم اسفندیار

در ادبیات فارسی از فردوسی به عنوان حکیم نام برده می شود ولی اغلب شاهنامه را مجموعه داستانهای اسطوره ای و تاریخی پهلوانان و شاهان ایران می دانند و آن را متنی حکمی ( مبتنی بر حکمت) به شمار نمی آورند. یکی از حکمتهایی که در شاهنامه وجود دارد مستتر درداستان اسفندیار است و من سالها قبل با یکی از دوستان که علاقه ای به شعر و شاعری داشت راجع به آن صحبت کردم و بدم نمی آید که آن بحث را اینجا زنده کنم.
اسفندیار شاهزاده ای مقدس است. نظر کرده و کمر بسته زرتشت است و ماموریتهای زیادی برای تبلیغ و بسط دین زرتشتی انجام داده است ولی هوس و طمع قدرت باعث می شود تا خواستار کناره گیری پدرش گشتاسب از تاج و تخت شود ( خود گشتاسب هم این کار را با پدرش لهراسب کرده بود). اسفندیار را در چشمه ای غسل می دهند و او رویین تن می شود. به هنگام غسل چشمانش بسته بود و او از این ناحیه آسیب پذیر می گردد. اوج داستان اسفندیار در نبردش با رستم است. رستم نماد و قهرمان ایرانیهاست. بارها ملت ایران و تاج و تخت شاهان ایران را از دست دشمنان نجات داده است. نماد دلاوری و مردانگی و از جان گذشتگی است. همه مردم ایران مدیون او هستند و او جز خیر و برکت برای مردم ایران نبوده است. ظاهرا رستم به دین خودش باقی می ماند و زرتشتی نمی شود و اسفندیار ماموریت پیدا می کند تا او را که اکنون یاغی و مرتد شمرده می شود دست بسته و با تحقیر تحویل شاهنشاه ایران دهد.
یکی از نکات حکیمانه این داستان این است که اسفندیار گرچه شاهزاده است و بنا به اعتقادات فره ایزدی دارد و ضمنا نظر کرده زرتشت است و پهلوان است ولی از ناحیه چشمانش آسیب پذیر است یعنی اینکه فاقد بینش و بصیرت است. طمع قدرت چشمان بصیرت او را کور کرده است و قادر به درک این که تحقیر رستم تحقیر همه ایرانیان و حتی شاهنشاهی خودش است نیست. حاضر است برای رسیدن به قدرت هر شخص محترم و باسابقه و با حسن نیتی را قربانی کند و اصلا اهمیتی به آبروی رستم که قهرمان ملی ایران است نمی دهد. گرچه اسفندیار مقدس است ولی بینش ندارد و از همینجاست که ضربه می خورد. گول نفس قدرت پرستش را می خورد و به جنگ رستم می رود. رستم اگر چه در جنگ با اسفندیار دچار زحمت بسیار می شود ولی به کمک سیمرغ که نمادی از عقل کل است به درستی نقطه ضعف او را شناسایی می کند و از همانجا وی را از پای در می آورد. روشی هم که سیمرغ به عنوان نماد عقل کل پیشنهاد می کند مبتنی بر فن ( تکنیک) است. رستم چوب دو شاخی از درخت گز ( فناوری مواد) تهیه می کند و با تیر ساخته شده از آن و با نشانه گیری دقیق مبتنی بر مهارتی که فقط از عهده پهلوانانی چون رستم بر می آید و با بهره گیری از ضعف رقیب بر او پیروز می شود. به طور خلاصه نبرد رستم و اسفندیار به نوعی نبرد تقدس بی بصیرت و عقل و فن است و این عقل است که نهایتا پیروز می شود. این نبرد بارها و بارها تکرار شده و خواهد شد.