۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

یک بازی

يكي بود يكي نبود. يك كشور كوچكي بود. اين كشور يك جزيره كوچك بود. كل پول موجود در اين جزيره ۲ دلار بود؛ ۲ سكه ۱ دلاري كه بين مردم در جريان بود. جمعيت اين كشور ۳ نفر بود. تام مالك زمين جزيره بود. جان و ژاك هر كدام يك سكه ۱ دلاري داشتند.
- جان زمين را از تام به قيمت ۱ دلار خريد. حالا تام و ژاك هر كدام ۱ دلار داشتند و جان مالك زمين بود كه ۱ دلار ارزش داشت. دارايي خالص كشور ۳ دلار شد.
- ژاك فكر كرد كه فقط يك قطعه زمين در كشور وجود دارد و از آنجايي كه زمين قابل توليد نيست، ارزشش بالا خواهد رفت. بنابراين ۱ دلار از تام قرض كرد و با ۱ دلار خودش، زمين را از جان به قيمت ۲ دلار خريد. تام يك دلار به ژاك قرض داده است. بنابراين دارايي خالص او ۱ دلار است. جان زمينش را به قيمت ۲ دلار فروخت. بنابراين دارايي خالص او ۲ دلار است. ژاك مالك زميني به قيمت ۲ دلار است، اما يك دلار به تام بدهكار است. بنابراين دارايي خالص او ۱ دلار است. دارايي خالص كشور ۴ دلار شد.
- تام ديد كه ارزش زميني كه يك وقت مالكش بود افزايش يافته است. او از فروختن زمين پشيمان شده بود. تام يك دلار به ژاك قرض داده بود. پس ۲ دلار از جان قرض كرد و زمين را به قيمت ۳ دلار از ژاك خريد. در نتيجه، حالا مالك زميني به قيمت ۳ دلار است. اما از آنجايي كه ۲ دلار به جان بدهكار است دارايي خالص او ۱ دلار است. جان ۲ دلار به تام قرض داده است. بنابراين دارايي خالص او ۲ دلار است. ژاك اكنون ۲ دلار دارد. بنابراين دارايي خالص او ۲ دلار است. دارايي خالص كشور ۵ دلار شد. حبابي در حال شكل‌گيري است.
- جان ديد كه ارزش زمين در حال بالا رفتن است. او هم تمايل داشت مالك زمين شود. ۲ دلار داشت و ۲ دلار از ژاك قرض كرد و زمين را به قيمت ۴ دلار از تام خريد. در نتيجه، تام قرضش را برگرداند و حالا ۲ دلار دارد. دارايي خالص او ۲ دلار است. جان مالك زميني به ارزش ۴ دلار است اما چون ۲ دلار از ژاك قرض كرده است دارايي خالص او ۲ دلار است. ژاك ۲ دلار به جان قرض داده است و بنابراين دارايي خالص او ۲ دلار است. دارايي خالص كشور ۶ دلار شد، اگر چه كشور همان يك قطعه زمين و ۲ سكه ۱ دلاري در گردش را دارد.
- همه پول بيشتري داشتند و خوشحال و خوشبخت بودند تا اينكه يك روز افكار نگران‌كننده‌اي به ذهن ژاك خطور كرد. «هي، كجاي كاري؟ اگر افزايش قيمت زمين متوقف بشه، اونوقت جان چطوري ميتونه قرض منو پس بده. فقط ۲ دلار تو كشور هست و فكر كنم بعد از اين همه معامله، ارزش زمين جان حداكثر ۱ دلار باشه، نه بيشتر.»
- تام هم همين فكر را كرد. ديگر هيچكس نمي‌خواست زمين را بخرد. در نهايت، تام ۲ دلار دارد و دارايي خالص او ۲ دلار است. جان ۲ دلار به ژاك بدهكار است و زميني كه فكر مي‌كرد ۴ دلار مي‌ارزد حالا ۱ دلار ارزش دارد. بنابراين دارايي خالص او ۱ دلار است. ژاك ۲ دلار به جان قرض داده است، اما چه قرضي! اگر چه دارايي خالص ژاك هنوز ۲ دلار است اما قلبش بد جوري ميزنه. دارايي خالص كشور ۳ دلار شد!
- خب چه كسي ۳ دلار از كشور دزديده است؟ البته قبل از اينكه حباب بتركد جان فكر مي‌كرد زمينش ۴ دلار مي‌ارزد. در واقع قبل از تركيدن حباب، دارايي خالص كشور روي كاغذ ۶ دلار بود. جان چاره‌اي جز اعلام ورشكستگي ندارد. ژاك هم زمين ۱ دلاري را به جاي قرضش از جان مي‌گيرد. حالا تام ۲ دلار دارد. جان ورشكسته است و دارايي خالص او صفر دلار است (همه چيز را از دست داده است). ژاك هم چاره‌اي ندارد جز اينكه به زمين ۱ دلاري اكتفا كند. پس دارايي خالص كشور ۳ دلار است.
- تام برنده است. جان بازنده است. ژاك هم خوش‌شانس است كه دارايي اوليه خود را دارد!
* * *
نكات:
- وقتي حباب مي‌تركد، افراد داراي پول نقد برنده هستند.
- اگر در اين كشور نفر چهارمي هم با ۱ دلار بود اما وارد اين بازي نمي‌شد نه مي‌برد نه مي‌باخت اما مي‌ديد كه ارزش پولش بالا و پايين مي‌رود.
- اگر شما باهوش باشيد و بدانيد حبابي در حال بزرگ شدن است، مي‌‌ارزد كه پول قرض كنيد و وارد بازي شويد اما بايد بدانيد چه زماني همه چيز را به پول نقد تبديل كنيد.
- ارزش واقعي زمين يا ديگر كالاها وابستگي زيادي به رفتار رواني جامعه دارد।
منبع: ای میل دریافتی

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

زور یا تزویر

در مقاله منتشره سردار علایی یک عبارت کلیدی وجود دارد که شکی باقی نمی گذارد مخاطب او آیت الله خامنه ای بوده است و آن "اردو کشی و زور آزمایی خیابانی" است .جالبتر از همه اینکه این مقاله در روزنامه اطلاعات که زیر نظر سرپرست ولی فقیه اداره میشود چاپ شده است. به زبان ساده این قدر گردش امور از دست رهبر خارج شده است که زیر دستانش بر او جسور شده اند و اطرافش خالی است. گرچه تزویر عمرو عاص بر زور معاویه پیروز نشد ولی این بار احتمالا آیت الله خامنه ای نمیتواند تا پایان عمرش ولی فقیه باقی بماند و کسی دارد خودش را آماده اشغال کرسی اش میکند.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

دکتر بازی - اسماعیل امینی

خاک ایران یکسر از دکتر پر است/هرکه دکتر نیست نانش آجر است

ملک ایران سرزمین دکتران/این‌قدر دکتر نباشد در جهان

شهر دکتر، کوچه دکتر، باغ دکتر/کبک دکتر، فنچ دکتر، زاغ دکتر

عابران هر خیابان دکترند/دانه‌های برف و باران دکترند

هم وزیران هم مدیران دکترند/بیشتر از نصف ایران دکترند

هرکه پستی دارد اینجا دکتر است/دیپلم ردی‌ست، اما دکتر است

هرکه شد محبوب از ما بهتران/هرکه شد منصوب بالا دکتر است

هرکه رد شد از در دانشکده/یا گرفته دکتری، یا دکتر است

شعر نو مديون دکترها بُوَد/تو ندانستي که نيما دکتر است؟

شاعر تیتراژهامان دکتر است/مجری اخبار سیما دکتر است

آن‌که مثل آفتاب نیمه‌شب/سر زد از صندوق آرا دکتر است

شاد باش ای دکتر آرای ما/دکترای جمله دانش‌های ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما/دکترایت نخوت و ناموس ما

در جهانی که پر است از نابغه/دکتری چندان ندارد سابقه

بی‌سبب افسرده‌ای، غم می‌خوری/سرزمین ماست مهد دکتری

خط‌مان وقتي شبيه ميخ بود/اي‌بسا دکتر در آن تاريخ بود

اين‌همه آدم که در عالم نبود/آدمي کم بود و دکتر کم نبود

من نگويم، شاعران فرموده‌اند/رخش و رستم هردو دکتر بوده‌اند

گرچه باشد قصه‌ها پشت سرش/دکتری دارند ملا و خرش

شاعران از رودکي تا عنصري/بي‌گمان دارند هريک دکتري

شعله‌های عشق چون گر می‌گرفت/آتشی در خیل دکتر می‌گرفت

عشق با دکتر نظامي قصه‌گو/عشق با دکتر سنايي رازجو

عارف شوريده دکتر مولوي/نام پايان‌نامه او مثنوي

حافظ و سعدي و خواجو دکترند/سروقدان لب جو دکترند

وحشی و اهلی و غیره دکترند/تاجر و دهقان و کاسب دکترند

عالمان را خود حدیثی دیگر است/حجت‌الاسلام دکتر بهتر است

بحث‌های جعل مدرک نان‌بری‌ست/بهترین سرگرمی ما دکتری‌ست

عده‌ای مشغول دکترسازی‌اند/عده‌ای سرگرم دکتر‌بازی‌است

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

تغییر صحنه تاریخ

دست کم یکی از روندهای تاریخ تغییر کرده است و انگاری داریم به آخر تاریخ نزدیک میشویم. قبلا رسم نبود که ظالمان ، حکومتگران و کشور گشایان در این دنیا عذاب ببینند و شکنجه شوند. آنهایی که کمی از عذاب وارده به دیگران را در این دنیا چشیدند در تاریخ انگشت شمارند. آنهایی که بیشتر میشناسیم از اسکندر و چنگیز گرفته تا تیمور و آتیلا عذابی نچشیدند. اگر هم مثل خسرو پرویز و آغا محمد خان قاجار کشته شدند در نتیجه جنگ قدرت و یا اختلافات داخلی بوده که در طبقه قدرتمندان طبیعی به نظر میرسد و همراه با توهین و تحقیر و شکنجه نبوده است. مواردی مثل لطفعلی خان زند که شکنجه و کهریزکی شدند به نظرم استثنا هستند. به خصوص هر چه مرتبه و مقیاس قدرت بزرگتر بوده احتمال چشیدن عذاب این دنیا کمتر بوده است به این معنی که احتمال شکنجه شدن و عذاب دیدن یک شاه خیلی کمتر از همین احتمال برای یک استاندار بود. در نتیجه همه دلخوشی مردم فرودست، نفرین کردن و داستان ساختن و دعا کردن و انتظار عذاب کشیدن آن ظالم درآن دنیا بود.

اکنون روزگار به مقدار زیادی وارونه شده است. انتظار اینکه ظالم خونریزی سرنگون ،تحقیر و شکنجه شود و با ذلت و خواری اعدام ، تبعید و یا فراری شود عجیب نیست. اینکه مردم شاهد باشند او هم کمی عذاب بکشد متداول شده است. شاه آوارگی کشید، خمینی جام زهر نوشید و همه شعارهایش باطل شد که برای کسی چون او که در هاله ای از تقدس پیچیده شد بود بسیار دردناک بود و به نظرم دلیلی بر ابتلای او به سرطان سریعش. صدام و قذافی را از سوراخ موش و جلوی دوربین بیرون کشیدند و با تحقیر کشتند. بیچاره قذافی گویا کهریزکی هم شد. مبارک را روی تخت و در قفس داخل دادگاه محاکمه میکنند که برای او تلخ است و خلاصه اینکه دیر نیست شاهد باشیم این زورگویان کمی عذاب بکشند و بعد به آن دنیا فرستاده شوند. حالا انتظار من بالا رفته و بدون اینکه مشتاق باشم تقریبا مطمئنم که صحنه های جدیتر و تکمیلی در راهند.