۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

اصالت تنوع

تنوع خوب است. تنوع باعث پایداری می شود. از نظر اقتصادی هر چه منابع تولید و موارد مصرف و شیوه های توزیع متنوعتر باشند آسیب پذیری اقتصاد کمتر است. اگر می خواهید سهام بخرید بهتر است به جای یک سهم، سبدی از سهام مختلف داشته باشید تا کمتر ریسک کرده باشید. به لحاظ اجتماعی و فرهنگی هم باید بگویم که خیلی خوب است که همه یک جور فکر نمی کنند و ارزشهایشان یکسان نیست. چقدر خوب است که همه پاکیزه و منزه نیستند (مبتنی بر فقط یک تعریف). اصلا لازم است که عده ای دزد و قاچاقچی همیشه وجود داشته باشند. فرض کنید آدم سالم و صالحی به هر دلیل مغضوب حکومتی شده است و راهی جز فرار از کشور ندارد. این قاچاقچی ها هستند که می توانند او را نجات بدهند.
در علوم زیستی هم وقتی می خواهند گونه های مقاوم و زیبا و یا پر محصول تولید کنند لازم می دانند ژنهای معیوب و نامطلوب هم در ذخیره ژنتیکی گونه داشته باشند. به لحاظ نظری هر چه مدهای فعالیت یک سیستم بیشتر و متنوعتر باشد امکان پایداری آن بیشتر است. قلب یک ورزشکار سالمتر و در مقابل سکته قلبی مقاومتر است چون فعالیت بدنی باعث شده است تا قلب در درجات بالاتری از کارکرد قرار گرفته باشد و در واقع تعداد مدهای فعالیت آن افزایش پیدا کرده باشد. چنین قلبی وقتی در یکی از این مدها مشکل پیدا می کند این امکان را دارد که به مد دیگری تغییر وضعیت بدهد و جلوی یک سکته قلبی بالقوه گرفته شود.
در عالم سیاست هم تنوع و تضاد آرا و اندیشه ها نجات بخش است. هرچه افکار شناسنامه دار بیشتر باشند بهتر است. وقتی آیت الله خامنه ای از خواص می خواهد که موضع مشخصی داشته باشند منظورش این است که ای خواص با من یکی شوید وگرنه خواص که اعلام موضع کرده اند. این کار پایه های حکومت را محدود می کند و باعث ناپایداریهای بیشتر می شود. در جبهه مقابل (سبزها) تنوع افراد و اندیشه ها زیاد است و این به آنها کمک می کند تا منعطف و در نهایت پایدار باشند. در تضاد و تضارب آرا و تنوع اندیشه هاست که انسانها رشد می کنند و قوه تشخیص نیک و بد پیدا می کنند. ظاهرا قرار نیست در نظام ولایت فقیه انسانهای رشد یافته با تنوع افکار داشته باشیم. یک نفر به جای همه فکر می کند و تصمیم می گیرد. کم شدن تنوع در حکومت بالاخره باید جایی ضربه خودش را بزند.

۲ نظر:

Unknown گفت...

بررسی موضع اخیر آیت الله خامنه ای با این مقدمه قشنگ و از این دیدگاه برام خیلی جالب بود.

ایرانی گفت...

کاش همینطور می بود که نوشته اید.


بگذر از نی، من حكايت ميكنم

وز جدايی ها شكايت ميكنم



ناله های نی ، از آن نی زن است

ناله های من ، همه مال من است



شرحه شرحه سينه ميخواهی اگر

من خودم دارم ، مرو جای دگر



اين منم كه رشته هايم پنبه شد

جمعه هايم ناگهان يكشنبه شد



چند ساعت ، ساعتم افتاد عقب

پاك قاطی شد سحر با نيمه شب



يك شبه انگار بگرفتم مرض

صبح فردايش زبانم شد عوض



آن سلام نازنينم شد «هلو»

وآنچه گندم كاشتم ، روييد جو



پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد»

آب من«واتر» شد و نانم«برد»



وای من! حتي پنيرم «چيز» شد

است و هستم ، ناگهانی «ايز» شد



من كه با آن لهجه و آن فارسی

آنچنان خو كرده بودم سال سی



من كه بودم آنهمه حاضر جواب

من كه بودم نكته ها را فوت آب



من كه با شيرين زبانيهای خويش

کار خود در هر كجا بردم به پيش



آخر عمری ، چو طفلي تازه سال

از سخن افتاده بودم ، لال لال



كم كمك ،‌ گاهي «هلو» ، گاهي «پيليز»

نطق كردم! خرده خرده ، ريز ريز



در گرامر همچنان سردرگمم

مثل شاگرد كلاس دومم



گاه «گود مورنينگ» من جای سلام

از سحر تا نيمه شب دارد دوام



با در و همسايه هنگام سخن

لرزه می افتد به سر تا پای من



مي كنم با يك دو تن اهل محل

گاهگاهي يك «هلو» رد و بدل



گر هوا خوبست يا اين كه بد است

گفتگو درباره اش صد در صد است



جز هوا ، هر گفتگويی نابجاست

اين جماعت ، حرفشان روی هواست



بگذر از نی ، من حكايت مي كنم

وز جدايی ها شكايت مي كنم



نی كجا اين نكته ها آموخته

نی كجا داند نيستان سوخته



نی كجا از فتنه های شرق و غرب

داغ بر دل دارد و تيشه به فرق



بشنو از من ، بهترين راوی منم

راست خواهی ، هم نی و هم نی زنم



سوختند آنها نيستان مرا

زير و رو كردند ايران مرا



كاش ميماندم در آن محنت سرا

تا بسوزانند در آتش مرا



تا بسوزانندم و خاكسترم

در هم آميزد به خاك كشورم



ديدی آخر هر چه رشتم پنبه شد

جمعه هايم ناگهان يكشنبه شد