۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

مسلمان ایرانی

یکی از گونه های در حال انقراض موجودات روی زمین مسلمان ایرانی است. دست کم با درک و شناختی که من از اسلام و مسلمانی دارم کمتر کسی را مسلمان می شناسم. حجاب داشتن که نشانه امل بودن شده است، نماز و روزه که مدتهاست تعطیل شده و دست کم جدی شمرده نمی شوند. حج جنبه تفریحی و توریستی پیدا کرده است، امر به معروف و نهی از منکر هم که فضولی در کار خلق الله است. خواندن قرآن و نماز شب و اطعام فقیر و خمس و زکات و دروغ نگفتن هم که نادرند و در حال فراموشی. از جهاد هم که اصلا نباید صحبت کرد. این تصویری است که من کم و بیش از همه مسلمانهای جهان دارم.
در این میان ایرانی ها دیگر شاهکارند. باز گلی به جمال عربها و ترکها. دست کم ظاهر را حفظ می کنند. بسیاری از ایرانیهایی که در خارج از کشور با آنها آشنا شده ام مشروب می خورند، جستن گوشت حلال را مسخره می کنند و گاهی گوشت خوک را هم به فهرست مباحات اضافه کرده اند. جرأت بیان دین خود را ندارند ( البته اگر داشته باشند). با این حال اگر از آنها بپرسی چه دینی دارند می گویند مسلمانیم. وقتی اعتراض کنی که پس چرا از الکل و گوشت خوک پرهیز نداری با قیافه حق به جانب می گویند که چون روشنفکریم!
این جماعت نه تنها مسلمان نیستند بلکه از نظر من دیگر حتی ایرانی هم نیستند. ممکن است نوروز را جشن بگیرند و پز کوروش و داریوش و تخت جمشید را همه جا بدهند و چماقش را تو سر مردم از همه جا بی خبر دنیا بکوبند ولی اینها نشانه های ایرانی بودن نیست. حقارتهای خود را پشت این داستانها پنهان می کنند. ایرانی نیستند چون جهان بینی غربی دارند، چون پیوندی با فرهنگ و گدشته خود ندارند و مهمتر از همه دلشان با ایران نیست. دنبال اینکه برای ایران زحمتی بکشند و خدمتی کنند نیستند. دنبال زندگی مرفه هستند. اگر در ایران فراهم شد چه بهتر وگرنه ایران برایشان به راحتی قابل معامله است. با چند سال اقامت در خارج وانمود می کنند که فارسی گفتن برایشان سخت شده و در به در دنبال تابعیت و اوراق هویت جدید و ... هستند.
به اعتباری هم مسلمانها در حال انقراضند و هم ایرانیها( به معنی میهن پرست).اشتراک مسلمانان و ایرانیها یا ایرانیهای مسلمان هم احتمالا تاکنون منقرض شده است. به نظر من باید حالا که نمی توان ایرانی مسلمان پیدا کرد، تلاش کرد ایرانیانی اخلاق گرا، با وجدان و درستکار دست کم در حد جوامع سکولار تربیت کنیم. ایرانیهایی که اگر دیندار نیستند لااقل بتوانند آزاده باشند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

مدیریت وال مارت و مدیریت جهان

نظم و انضباط لازم برای مدیریت فروشگاههای زنجیره ای بزرگ نظیر وال مارت مثال زدنی است. کالاهایی که تاریخ مصرفشان نزدیک است باید جمع آوری شوند و با قیمت گذاری مجدد عرضه شوند. بعضی کالاها نظیر نوشت افزار اوج مصرف معینی دارند و فضای اختصاص یافته به آنها تابع زمان است. جنسهای در انبار مانده و فروش نرفته باید در حراجی و در مواقع مناسب با تخفیف به فروش گذاشته شوند. اگر از جنسی راضی نباشید می توانید تا 3 ماه با ارائه کاغذ خرید آن را پس بدهید که اینها خود مدیریت جداگانه لازم دارد. با توجه به تعداد بسیار زیاد اقلام ارائه شده در فروشگاه ، بدیهی است که انبارداری ، حسابداری و قیمت گذاری و ضبط و ثبت همه این مراحل بسیار دقیق و مفصل باید باشد. این مراحل مفصل موجب تسهیلات فوق العاده برای مشتریان هم شده است.فرض کنید دنبال جنس کم مصرفی مانند شامپوی پاک کننده فرش و موکت یا رو مبلی می گردید. می توانید در سایت اینترنتی وال مارت با وارد کردن زیپ کد محل زندگیتان اولا از وجود و قیمت چنین چیزی مطمئن شوید و ثانیا با نشان دادن کد دریافتی از سایت به یکی از کارکنان فروشگاه، محل آن شامپو را بدون زحمت جستجو پیدا کنید.
مطمئنم که در دولت احمدی نژاد و همه زیر مجموعه های آن افرادی که بتوانند چنین فروشگاهی را اداره و حفظ کنند وجود ندارد. توسعه و پیشرفت و رقابت پیشکششان. این فقط یک مشتی است نمونه خروار. تصورش را کنید که یکی از این آقایان که ادعای مدیریت جهان را دارد مدیر عامل چنین فروشگاهی شود; چه اتفاقی خواهد افتاد؟ تصورش هم خنده دار است. سوژه خوبی برای یک فیلم کمدی است.

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

سینما، فراموش شده

داستان شکل گیری ترانه مرا ببوس سروده حیدر رقابی را از اینجا خواندم. دیدم که داستانی ست پر آب چشم و بسیار احساسی. داستان شبیه فیلم های سینمایی خوش پرداخت بود. عشق و حماسه، ادبیات و موسیقی، مبارزه سیاسی و عدالتخواهی و.... همه و همه به خوبی در هم آمیخته بودند. این داستان بالقوه یک فیلم سینمایی عالی بود. اگر کسی مثل جیمز کامرون به چنین مضمونی علاقمند می شد احتمالا چیزی درخشانتر از تایتانیک از آن می ساخت. این داستان برای من طعمی داشت که انتظارش را از جامعه ایرانی به خصوص در آن سالها نداشتم. جامعه ایرانی را از زاویه ای که خیلی کم نشان داده شده است نشان می داد. امکانات بالقوه ای که در تاریخ ، ادبیات و سیاست معاصر ایران برای فیلم سازی وجود دارد بی نظیر است. به تصویر کشیده شدن داستانهای شاهنامه، مثنوی و سفرنامه های افرادی مثل ناصر خسرو و ابن بطوطه و ... با کیفیت عالی از آرزوهای من بوده است. به لحاظ سیاسی هم یک فیلم سینمایی خوش ساخت قطعا از تظاهرات خیابانی موثرتر است. اینکه در دوسوی مبارزه سیاسی در جریان ایران، خنگها در یک طرف و باهوشها در طرف دیگر قرار گرفته اند افسانه ای بیش نیست. محصولات این باهوشها چیست و کجاست؟ جایی بهتر از رسانه سینما هم هست؟
اگر فرصتی داشتم کارگردان سینما می شدم.