۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

دو نکته


1- ادب مرد به ز دولت اوست.

2- چون حسنک بیامد خواجه بر پای خاست، چون او این مکرمت بکرد همه اگر خواستند یا نه بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و برخویشتن می ژکید. خواجه احمد او را گفت «در همه کارها ناتمامی!» وی نیک از جای بشد و خواجه، امیر حسنک را هر چند خواست که پیش وی نشیند نگذاشت و بر دست راست نشست ... و بوسهل بر دست چپ خواجه. (بوسهل) از این سخت بتابید.

خواجه بزرگ روی به حسنک کرد و گفت: خواجه چون می باشد و روزگار چگونه می گذارد؟ گفت: جای شکر است . خواجه گفت: دل شکسته نباید داشت که چنین حالها مردان را پیش آید ... و تا جان در تن است امید هزار راحت است و فرج است. بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کراکند که با چنین سگ قرمطی که بردار خواهند کرد به فرمان امیرالمومنین ،چنین گفتن؟ خواجه به خشم در بوسهل نگریست . حسنک گفت «سگ ندانم که بوده است،خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است، اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار ،که بزرگ تر از حسین علی نیم. این خواجه که مرا این می گوید روزی مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است.

تاریخ بیهقی- داستان بر دار کردن حسنک وزیر

۱ نظر:

احسان گفت...

کار دیگه از این حرفها گذشته!
خیلی وقته خیلی بد هم گذشته!