هر اتفاق و رویدادی قبل از آنکه در عالم واقع و به شکل فیزیکی روی دهد در جهان ذهن شکل می گیرد و رشد می کند. هرچه این فکر و اندیشه روشنتر و شفافتر و دقیقتر باشد احتمال تحقق و بالفعل شدنش بیشتر خواهد بود. اگر برای یک سفر درست فکر نکرده باشید و پیش بینی های لازم را انجام نداده باشید دچار مشکل می شوید و یا دست کم فرصتهایی را از دست می دهید. به همین معنا ٬ مقدمه هر حرکت اجتماعی و تحول فرهنگی٬ سیاسی و اقتصادی نیز آماده کردن جواب برای حداقلی از پرسشهای بنیادی است. به نظرم فاصله زمانی بین حاصل شدن مجموعه ای سازگار از پاسخهای مناسب و امروزی برای آن پرسشهای بنیادی و تحقق نظام اجتماعی مبتنی بر آنها خیلی کوتاه و تابعی از سرعت فراگیر شدن و نشر این دسته از پاسخهاست.
شخصا بیشتر به آن دسته از پاسخها علاقمندم که تکلیف هویت ایرانیها و نقش آنها در دنیای کنونی و در نگاهی وسیعتر بایدها و نبایدهای انسان ( اعم از ایرانی و غیر ایرانی) امروزی را معلوم می کند و چون مهمترین حرکتی که در عرصه اجتماعی ایران به چشم می خورد به جنبش سبز مشهور شده است مایلم آن را جهان بینی سبز بنامم. در این جهان بینی باید نقش و جایگاه عقل و خرد انسانی ٬مذهب٬ زن٬اقلیتهای قومی و مذهبی و ... به شیوه ای که برای ایرانیها قابل فهم و قابل مصرف باشد تبیین گردد. من شخصا هنوز شاهد شکل گیری و بسط چنین جهان بینی ای نبوده ام و متاسفانه تلاشی هم برای آن ندیده ام. ذهنیت سکولار و اومانیست ( انسانگرا) غربی ها که بن مایه هایی قوی از مذهب در آن وجود دارد صاحب یک جهان بینی خاص خودش است که قادرشان می کند برای هر مساله اجتماعی و سیاسی و ... پاسخی سازگار با پاسخهای قبلی فراهم کنند. آخوندهای سنی و شیعه هم چنین جهان بینی ای را فراهم کرده اند و به هر سوالی در همان چارچوب جواب می دهند. البته تکلیف مومنان در قبول پاسخهای غیر عقلی و غیر عقلایی هم جزیی از همین جهان بینی است. جنبش سبز هم باید یک جهان بینی مشابه و مبتنی بر هویت سه پایه ایرانی ها ( فرهنگ ایرانی٬ فرهنگ دینی و فرهنگ غربی) فراهم کند و سعی در نشر و بسط آن کند. انتظار تحول پیش از آنکه برای حداقلی از پرسشهای بنیادی پاسخهای قابل مصرف برای اکثریت ایرانیها فراهم شود بیهوده است. این جهان بینی سبز باید به گونه ای باشد که هر ایرانی بتواند تصوری از زندگی و نقش خود در جامعه تحول یافته داشته باشد و حقوق و تکالیف خود در آن جامعه را به روشنی درک کند٬ جایگاه خودش را در مقایسه با دیگران بسنجد و راه رشد خود را بیابد. گمان اولیه من آن است که جهان بینی سبزباید با جهان بینی غربی متفاوت باشد ولی در عین حال بیش از آنکه شبیه جهان بینی آخوندی شود احتمالا اشتراکات زیادی با جهان بینی غربی خواهد داشت.
پ.ن: جهان بینی آخوندی را متفاوت از جهان بینی دینی یا اسلامی می دانم.
شخصا بیشتر به آن دسته از پاسخها علاقمندم که تکلیف هویت ایرانیها و نقش آنها در دنیای کنونی و در نگاهی وسیعتر بایدها و نبایدهای انسان ( اعم از ایرانی و غیر ایرانی) امروزی را معلوم می کند و چون مهمترین حرکتی که در عرصه اجتماعی ایران به چشم می خورد به جنبش سبز مشهور شده است مایلم آن را جهان بینی سبز بنامم. در این جهان بینی باید نقش و جایگاه عقل و خرد انسانی ٬مذهب٬ زن٬اقلیتهای قومی و مذهبی و ... به شیوه ای که برای ایرانیها قابل فهم و قابل مصرف باشد تبیین گردد. من شخصا هنوز شاهد شکل گیری و بسط چنین جهان بینی ای نبوده ام و متاسفانه تلاشی هم برای آن ندیده ام. ذهنیت سکولار و اومانیست ( انسانگرا) غربی ها که بن مایه هایی قوی از مذهب در آن وجود دارد صاحب یک جهان بینی خاص خودش است که قادرشان می کند برای هر مساله اجتماعی و سیاسی و ... پاسخی سازگار با پاسخهای قبلی فراهم کنند. آخوندهای سنی و شیعه هم چنین جهان بینی ای را فراهم کرده اند و به هر سوالی در همان چارچوب جواب می دهند. البته تکلیف مومنان در قبول پاسخهای غیر عقلی و غیر عقلایی هم جزیی از همین جهان بینی است. جنبش سبز هم باید یک جهان بینی مشابه و مبتنی بر هویت سه پایه ایرانی ها ( فرهنگ ایرانی٬ فرهنگ دینی و فرهنگ غربی) فراهم کند و سعی در نشر و بسط آن کند. انتظار تحول پیش از آنکه برای حداقلی از پرسشهای بنیادی پاسخهای قابل مصرف برای اکثریت ایرانیها فراهم شود بیهوده است. این جهان بینی سبز باید به گونه ای باشد که هر ایرانی بتواند تصوری از زندگی و نقش خود در جامعه تحول یافته داشته باشد و حقوق و تکالیف خود در آن جامعه را به روشنی درک کند٬ جایگاه خودش را در مقایسه با دیگران بسنجد و راه رشد خود را بیابد. گمان اولیه من آن است که جهان بینی سبزباید با جهان بینی غربی متفاوت باشد ولی در عین حال بیش از آنکه شبیه جهان بینی آخوندی شود احتمالا اشتراکات زیادی با جهان بینی غربی خواهد داشت.
پ.ن: جهان بینی آخوندی را متفاوت از جهان بینی دینی یا اسلامی می دانم.
۷ نظر:
سلام
البته که بهتر است جهان بینی سبز (البته به قول شما سبز) جهان بینی خاصی باشد و متفاوت از دیگر جهان بینی ها. حتما می دانید که جهان بینی هر ملتی باید مخصوص به خودش باشد و مثلا جهانبینی تایلندی ها هرگز در ایران راه به جایی نخواهد برد و جهانبینی چینی ها در اروپا جواب نخواهد داد زیرا این ملل اساسا با هم متفاوت اند و فرهنگی متفاوت دارند.
تا بعد
سلام
جنبش سبز در جامعه ی امروز ایران دو چیز است.یکی که نهضتی است که با ورود میرحسین موسوی به صحنه ی انتخابات 88 شروع شد و در آن از هر قشری حضور داشتند.تهرانی و شهرستانی و شهری و روستایی چندان فرقی نداشت.همه بودند.قدیمی ترها به یاد نسخت وزیری های دوران جنگ در صحنه بودند و جوان ها بنا به آنچه از دیگران می شنیدند و در برنامه های میرحسین می دیدند.دیگری هم تتمه ای است که از نهضت سبز و به اشتباه با همین نام باقی مانده است که باز هم درباره اش خواهم نوشت.
جهان بینی سبز، آن گونه که در نهضت سبز به رهبری میرحسین وجود دارد، از همان ابتدا در برنامه های وی وجود داشت.در کتابهای دولت سبز امید که در دوران تبلیغات انتخابات چاپ می شد، حقوق و نقش و هویت همه ی اقشار ایرانی مشخص شده بود و از دلایل مهم گرایش به این نهضت، البته شاید بعد از فرار از دولت قبلی، همین مساله بود.
نهضت سبز و در اوج بودنش و همراهی خیل عظیمی از مردم با آن فرصتی بود تا دوباره مانند سی سال پیش و دوران اوایل انقلاب دولتی سر کار بیاید که اکثر ملت با آن هم سو هستند و ایران و حتی انقلاب رنگ و بویی تازه بگیرد.مطمئنا هم راستا بودن ملت و دولت یک حرکت بسیار سازنده است.اما متاسفانه این اجازه به این نهضت داده نشد و اشتباه های بعدی در مخالفت با احقاق حقوق مردم، و ضرب و شتم و زدن همان ریشه های نهضت که ارزش های کشور بودند به جای گوش سپردن به حرفهایشان که فقط حق قانونی خود را می خواستند، کار را به جایی رساند که در کمتر از یک سال اکثر ملت در خانه نشستن و اخبار گوش کردن را به در صحنه بودن و باتوم خوردن ترجیح دادند.کم کم جمعیت سه میلیونی 25 و 30 خرداد خانه نشین شد و فقط کسانی ماندند که یا ضدانقلاب هستند و یا خواسته های درجه چندم و گاها نامشروعی همچون برچیده شدن دین و حجاب (که هر کدام به رای همه ی ملت بستگی دارند) دارند و کمتر همان مردمی مانده اند که به میرحسین رای داده اند و به خاطر رییس چمهور شدن او پا در صحنه گذارده اند.حال در جمهوری اسلامی از این عده ای که باقی مانده اند به عنوان نهضت سبز یاد می کنند و می گویند که همه ی اینها همین جور بودند.جهان بینی این نهضت بیشتر پایه ریزی شده بر درد و غم مرفهین بی درد! که از بی دردی به فکر این افتاده اند که بد نیست در خیابان لخت شوند.نه بر پایه ی خواسته های ملت ایران که بیشترشان یا زیر خط فقرند و یا روی خط فقر (و زلزله!) خانه دارند.
در نهایت عقیده دارم در هر صورتی سرنوشت هر فرد و ملتی باید به خودش سپرده شود.حتی اگر جمهوری اسلامی پاکترین نهاد جهانی در طول تاریخ باشد و تمام خواسته های ملت سبز (طرفداران حقیقی میرحسین) نامشروع، اگر ملت همگی سبز باشند باید سرنوشتسان را به دست گیرند و حکومت کنار رود.بله.پاک ترین حکومت کنار رود چون در این صورت این ملت شایسته نیستند چنین حکومتی داشته باشند.هر چند این مثال بود و به عقیده ی من در پاکی، کفه ی ترازوی سبزها سنگینی می کند.
تمام حرفهای بالا افکار و عقاید من بود و مطمئنا عقل ناقص من نمی تواند همیشه راست بگوید.پس ببخشید که سرتونو درد آوردم.
سلام
جنبش سبز در جامعه ی امروز ایران دو چیز است.یکی که نهضتی است که با ورود میرحسین موسوی به صحنه ی انتخابات 88 شروع شد و در آن از هر قشری حضور داشتند.تهرانی و شهرستانی و شهری و روستایی چندان فرقی نداشت.همه بودند.قدیمی ترها به یاد نسخت وزیری های دوران جنگ در صحنه بودند و جوان ها بنا به آنچه از دیگران می شنیدند و در برنامه های میرحسین می دیدند.دیگری هم تتمه ای است که از نهضت سبز و به اشتباه با همین نام باقی مانده است که باز هم درباره اش خواهم نوشت.
جهان بینی سبز، آن گونه که در نهضت سبز به رهبری میرحسین وجود دارد، از همان ابتدا در برنامه های وی وجود داشت.در کتابهای دولت سبز امید که در دوران تبلیغات انتخابات چاپ می شد، حقوق و نقش و هویت همه ی اقشار ایرانی مشخص شده بود و از دلایل مهم گرایش به این نهضت، البته شاید بعد از فرار از دولت قبلی، همین مساله بود.
نهضت سبز و در اوج بودنش و همراهی خیل عظیمی از مردم با آن فرصتی بود تا دوباره مانند سی سال پیش و دوران اوایل انقلاب دولتی سر کار بیاید که اکثر ملت با آن هم سو هستند و ایران و حتی انقلاب رنگ و بویی تازه بگیرد.مطمئنا هم راستا بودن ملت و دولت یک حرکت بسیار سازنده است.اما متاسفانه این اجازه به این نهضت داده نشد و اشتباه های بعدی در مخالفت با احقاق حقوق مردم، و ضرب و شتم و زدن همان ریشه های نهضت که ارزش های کشور بودند به جای گوش سپردن به حرفهایشان که فقط حق قانونی خود را می خواستند، کار را به جایی رساند که در کمتر از یک سال اکثر ملت در خانه نشستن و اخبار گوش کردن را به در صحنه بودن و باتوم خوردن ترجیح دادند.کم کم جمعیت سه میلیونی 25 و 30 خرداد خانه نشین شد و فقط کسانی ماندند که یا ضدانقلاب هستند و یا خواسته های درجه چندم و گاها نامشروعی همچون برچیده شدن دین و حجاب (که هر کدام به رای همه ی ملت بستگی دارند) دارند و کمتر همان مردمی مانده اند که به میرحسین رای داده اند و به خاطر رییس چمهور شدن او پا در صحنه گذارده اند.حال در جمهوری اسلامی از این عده ای که باقی مانده اند به عنوان نهضت سبز یاد می کنند و می گویند که همه ی اینها همین جور بودند.جهان بینی این نهضت بیشتر پایه ریزی شده بر درد و غم مرفهین بی درد! که از بی دردی به فکر این افتاده اند که بد نیست در خیابان لخت شوند.نه بر پایه ی خواسته های ملت ایران که بیشترشان یا زیر خط فقرند و یا روی خط فقر (و زلزله!) خانه دارند.
در نهایت عقیده دارم در هر صورتی سرنوشت هر فرد و ملتی باید به خودش سپرده شود.حتی اگر جمهوری اسلامی پاکترین نهاد جهانی در طول تاریخ باشد و تمام خواسته های ملت سبز (طرفداران حقیقی میرحسین) نامشروع، اگر ملت همگی سبز باشند باید سرنوشتسان را به دست گیرند و حکومت کنار رود.بله.پاک ترین حکومت کنار رود چون در این صورت این ملت شایسته نیستند چنین حکومتی داشته باشند.هر چند این مثال بود و به عقیده ی من در پاکی، کفه ی ترازوی سبزها سنگینی می کند.
تمام حرفهای بالا افکار و عقاید من بود و مطمئنا عقل ناقص من نمی تواند همیشه راست بگوید.پس ببخشید که سرتونو درد آوردم.
سلام
جنبش سبز در جامعه ی امروز ایران دو چیز است.یکی که نهضتی است که با ورود میرحسین موسوی به صحنه ی انتخابات 88 شروع شد و در آن از هر قشری حضور داشتند.تهرانی و شهرستانی و شهری و روستایی چندان فرقی نداشت.همه بودند.قدیمی ترها به یاد نسخت وزیری های دوران جنگ در صحنه بودند و جوان ها بنا به آنچه از دیگران می شنیدند و در برنامه های میرحسین می دیدند.دیگری هم تتمه ای است که از نهضت سبز و به اشتباه با همین نام باقی مانده است که باز هم درباره اش خواهم نوشت.
جهان بینی سبز، آن گونه که در نهضت سبز به رهبری میرحسین وجود دارد، از همان ابتدا در برنامه های وی وجود داشت.در کتابهای دولت سبز امید که در دوران تبلیغات انتخابات چاپ می شد، حقوق و نقش و هویت همه ی اقشار ایرانی مشخص شده بود و از دلایل مهم گرایش به این نهضت، البته شاید بعد از فرار از دولت قبلی، همین مساله بود.
...ادامه دارد...
نهضت سبز و در اوج بودنش و همراهی خیل عظیمی از مردم با آن فرصتی بود تا دوباره مانند سی سال پیش و دوران اوایل انقلاب دولتی سر کار بیاید که اکثر ملت با آن هم سو هستند و ایران و حتی انقلاب رنگ و بویی تازه بگیرد.مطمئنا هم راستا بودن ملت و دولت یک حرکت بسیار سازنده است.اما متاسفانه این اجازه به این نهضت داده نشد و اشتباه های بعدی در مخالفت با احقاق حقوق مردم، و ضرب و شتم و زدن همان ریشه های نهضت که ارزش های کشور بودند به جای گوش سپردن به حرفهایشان که فقط حق قانونی خود را می خواستند، کار را به جایی رساند که در کمتر از یک سال اکثر ملت در خانه نشستن و اخبار گوش کردن را به در صحنه بودن و باتوم خوردن ترجیح دادند.کم کم جمعیت سه میلیونی 25 و 30 خرداد خانه نشین شد و فقط کسانی ماندند که یا ضدانقلاب هستند و یا خواسته های درجه چندم و گاها نامشروعی همچون برچیده شدن دین و حجاب (که هر کدام به رای همه ی ملت بستگی دارند) دارند و کمتر همان مردمی مانده اند که به میرحسین رای داده اند و به خاطر رییس چمهور شدن او پا در صحنه گذارده اند.حال در جمهوری اسلامی از این عده ای که باقی مانده اند به عنوان نهضت سبز یاد می کنند و می گویند که همه ی اینها همین جور بودند.جهان بینی این نهضت بیشتر پایه ریزی شده بر درد و غم مرفهین بی درد! که از بی دردی به فکر این افتاده اند که بد نیست در خیابان لخت شوند.نه بر پایه ی خواسته های ملت ایران که بیشترشان یا زیر خط فقرند و یا روی خط فقر (و زلزله!) خانه دارند.
در نهایت عقیده دارم در هر صورتی سرنوشت هر فرد و ملتی باید به خودش سپرده شود.حتی اگر جمهوری اسلامی پاکترین نهاد جهانی در طول تاریخ باشد و تمام خواسته های ملت سبز (طرفداران حقیقی میرحسین) نامشروع، اگر ملت همگی سبز باشند باید سرنوشتسان را به دست گیرند و حکومت کنار رود.بله.پاک ترین حکومت کنار رود چون در این صورت این ملت شایسته نیستند چنین حکومتی داشته باشند.هر چند این مثال بود و به عقیده ی من در پاکی، کفه ی ترازوی سبزها سنگینی می کند.
تمام حرفهای بالا افکار و عقاید من بود و مطمئنا عقل ناقص من نمی تواند همیشه راست بگوید.پس ببخشید که سرتونو درد آوردم.
...ادامه
نهضت سبز و در اوج بودنش و همراهی خیل عظیمی از مردم با آن فرصتی بود تا دوباره مانند سی سال پیش و دوران اوایل انقلاب دولتی سر کار بیاید که اکثر ملت با آن هم سو هستند و ایران و حتی انقلاب رنگ و بویی تازه بگیرد.مطمئنا هم راستا بودن ملت و دولت یک حرکت بسیار سازنده است.اما متاسفانه این اجازه به این نهضت داده نشد و اشتباه های بعدی در مخالفت با احقاق حقوق مردم، و ضرب و شتم و زدن همان ریشه های نهضت که ارزش های کشور بودند به جای گوش سپردن به حرفهایشان که فقط حق قانونی خود را می خواستند، کار را به جایی رساند که در کمتر از یک سال اکثر ملت در خانه نشستن و اخبار گوش کردن را به در صحنه بودن و باتوم خوردن ترجیح دادند.کم کم جمعیت سه میلیونی 25 و 30 خرداد خانه نشین شد و فقط کسانی ماندند که یا ضدانقلاب هستند و یا خواسته های درجه چندم و گاها نامشروعی همچون برچیده شدن دین و حجاب (که هر کدام به رای همه ی ملت بستگی دارند) دارند و کمتر همان مردمی مانده اند که به میرحسین رای داده اند و به خاطر رییس چمهور شدن او پا در صحنه گذارده اند.حال در جمهوری اسلامی از این عده ای که باقی مانده اند به عنوان نهضت سبز یاد می کنند و می گویند که همه ی اینها همین جور بودند.جهان بینی این نهضت بیشتر پایه ریزی شده بر درد و غم مرفهین بی درد! که از بی دردی به فکر این افتاده اند که بد نیست در خیابان لخت شوند.نه بر پایه ی خواسته های ملت ایران که بیشترشان یا زیر خط فقرند و یا روی خط فقر (و زلزله!) خانه دارند.
...ادامه دارد...
...ادامه
در نهایت عقیده دارم در هر صورتی سرنوشت هر فرد و ملتی باید به خودش سپرده شود.حتی اگر جمهوری اسلامی پاکترین نهاد جهانی در طول تاریخ باشد و تمام خواسته های ملت سبز (طرفداران حقیقی میرحسین) نامشروع، اگر ملت همگی سبز باشند باید سرنوشتسان را به دست گیرند و حکومت کنار رود.بله.پاک ترین حکومت کنار رود چون در این صورت این ملت شایسته نیستند چنین حکومتی داشته باشند.هر چند این مثال بود و به عقیده ی من در پاکی، کفه ی ترازوی سبزها سنگینی می کند.
تمام حرفهای بالا افکار و عقاید من بود و مطمئنا عقل ناقص من نمی تواند همیشه راست بگوید.پس ببخشید که سرتونو درد آوردم.
...ادامه ندارد!
ارسال یک نظر