۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

پژمردگان

اولی خیلی معتقد بود و متشرع. حجابش وسواسی بود. در دوره دانشجویی اش عضو انجمن اسلامی بود و چند تایی خواستگار هم داشت. همه را رد کرده بود چون با آنچه او انتظار داشت متفاوت بودند. حدود 7 سال با او همکار بودم. آخرین باری که او را دیدم حدود 5 سال پیش بود. حجاب را هنوز داشت ولی آرایش هم می کرد. در کار خیر فعال شده بود و آنهایی را که به نظرش کفو هم بودند به هم معرفی می کرد. این کار را عبادت می دانست. هنوز هیچ کس برای او عبادتی نکرده است.
دومی نه تنها در دوره دانشجویی یک فعال مذهبی بود بلکه بعد از فارغ التحصیلی هم به این فعالیتها ادامه می داد. بالای 38 سال که شد دیگر نه تنها فعالیت مذهبی نداشت بلکه یک پای ثابت هرگونه فعالیت دانشجویی مختلط مثل کوهنوردی و موسیقی و ....بود. چادر را هم کنار گذاشت و روسری را هم طبق مد روز می بست. البته عاقبت به خیر شد و با یکی از دانشجویان که دست کم 10 سال کوچکتر بود ازدواج کرد.
سومی محجبه ای بود که ظاهرا حجابش نتیجه سنت نبود. از روی تحقیق حجاب را انتخاب کرده بود چون تقید به حجاب در خانواده آنها باب نبود. بعد از اینکه برای تحصیل به خارج رفت کم کم ظاهرش تغییر کرد. الآن فرقی با دیگر دختران ایرانی مقیم خارج که اغلب از آزادیهای رایج کمال استفاده را می برند ندارد. تفسیرش از اسلام البته فرق کرده است. طوری تفسیرش می کند که در آن امکان چشم پوشی از حجاب برای حفظ آبروی مسلمین وجود دارد.
چهارمی دختری شهرستانی بود که پایش برای ادامه تحصیل به خارج باز شد. خیلی مقید بود و حتی معذب بود. احساس می کردی که اگر با او سلام و احوال پرسی کنی حتما معصیتی انجام داده ای. او هم بالاخره در جامعه بزرگتر حل شد و همرنگ جماعت. بالاخره مقاومتش شکست و حالا کمتر عکسی از او می بینی که لبخند نداشته باشد.
شبیه 4 مورد بالا دست کم 4-5 نفر دیگر را می شناسم. وجه مشترک همه آنها مقاومت بر سر اعتقاد ( آگاهانه و یا ناآگاهانه) و بعد خسته شدن و ناامیدی و جبران مافات است. به نظرم این افراد سالها قبل از اینکه ظاهرشان عوض شود باطنشان عوض شده بود ولی هنوز مقاومت می کردند. پا به سن که گذاشتند و احتمال ازدواج که کمتر شد با خودشان فکر کردند که بالاخره چه؟ باید استفاده کرد و جوانی را قدر دانست . از گذشته تنها افسوسش برای آنها باقی ماند.
تصویر بالا تصویری است از نسل دخترانی که پژمرده اند و یا در حال پژمردن هستند. این نسل البته در حال منقرض شدن است چون دخترهای جوانتر زودتر این چیزها را فهمیده اند و اصولا آمادگی بیشتری برای همرنگ شدن با دنیای مدرن دارند. حالا نمی دانم آن نسل در حال انقراض به آن سالهای چادر و مقنعه چگونه نگاه می کند، خدا را مقصر می داند، خود را یا جمهوری اسلامی را که در آن سالها دچار زجر و حرمان بود. اینکه این دختران نسل جدیدتر چگونه فکر می کنند و چه کار خواهند کرد تاثیر زیادی بر آینده ایران خواهد داشت.

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

زهی شرف و انصاف

آقای اوباما طبق راهبرد جدید هسته ای آمریکا اعلام کرده است که ایران و کره شمالی کشورهایی هستند که ممکن است مورد حملات هسته ای آمریکا قرار بگیرند (اینجا). سلاح های هسته ای سلاحهای کشتار جمعی هستند و برای ایجاد رعب و وحشت و فیصله نهایی و یک طرفه مخاصمات به کار می روند. منطق پشت این راهبرد جدید قانون جنگل است زیرا که هدف بمبارانهای هسته ای مردم عادی هستند وگرنه برای هدف گیری هر نوع مکان و پایگاه نظامی و امنیتی به قدر کافی و بیش از آن اسلحه های دقیق و موثر وجود دارد. از سیاستمداران آمریکایی انتظاری بیش از این نیست . آنها نشان داده اند که گرچه به خیل عظیمی از انسانهای دانشمند و فناوریهای نوین دسترسی دارند ولی در عرصه انسانیت و به هنگام تصمیم گیرهای دشوار چیزی به اخلاق و فضیلتهای انسانی نیفزوده اند. آنها بارها و بارها ذات پست انسانها را به نمایش گذاشته اند. روی سخنم با ایرانیهای فرهیخته و دانشمند و با فضیلت است. روی سخنم با رهبران سیاسی پر ادعا و بی عمل است. به خصوص رهبران فکری جنبش سبز را مخاطب قرار می دهم که چرا در برابر این سخنان سخیف و سیاست نابخردانه در برابر ملتهای ایران و کره شمالی موضع نمی گیرید؟ چرا آنرا محکوم نمی کنید؟ چرا معنی آن را برای مردم توضیح نمی دهید؟ کار زشت و سخن ناصواب از هر کسی باشد ناپسند است. در این بزنگاههاست که جوهره افراد و احزاب معلوم می شود و عیارشان آشکار می گردد. زهی شرف و انصاف، غیرت که فراموش شده است.

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

بی ادب محروم ماند از فیض رب

معترضان قرقیز دولت را ساقط کردند و رییس جمهورشان را فراری دادند. در تایلند هم معترضان سرخپوش خواستار تجدید انتخابات هستند و گویا مجلس را تصرف کرده اند. وبلاگها را که نگاه می کردم دیدم خیلی ها حسرت آن را می خورند که چرا جنبش سبز موفق به چنین کاری نشد. من شخصا از چنین تحولاتی خوشحالم ولی هیجان زده نیستم. اغلب دولتهای جهان سومی به قدری فاسد و آلوده هستند که هر گونه تغییری پنجره ای است برای نفس کشیدن ولو آنکه فاسدی جای فاسدی دیگر را بگیرد. هیجان زده نیستم چون می دانم اتفاق خیره کننده ای که زندگی مردم آن کشورها را متحول کند نیفتاده است. مردم این کشورها بیش از تعویض دولت (نرم یا سختش فرقی نمی کند) نیاز دارند خودشان را عوض کنند. نیاز دارند که قدر آدمهای زحمتکش و سالم خود را بدانند. پس آرزو نمی کنم جنبش سبز به چنین پیروزیهایی برسد، آرزو می کنم این جنبش بتواند آدم تربیت کند. آدمهایی اخلاقی، باسواد و سخت کوش. نه آدمهایی که دین می فروشند و با وقیحانه ترین الفاظ و کلمات با سران دیگر کشورها (ولو دشمن) حرف می زنند (اینجا). این آدمها محصول تربیتهای به ظاهر دینی هستند که عملا کاری به جز تولید و تکثیر نفرت نمی کنند. کسانی که حرف آیت الله خمینی را که گفت آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند تمجید می کنند و از شنیدن چنین حرفهایی سر از پا نمی شناسند باید انتظار شنیدن حرفهایی که امثال احمدی نژاد می گویند را داشته باشند. او که بزرگ این جماعت بود این کار را شروع کرد. اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ. این حرفهایی که امروز می شنویم نتیجه منطقی آن حرفهایی است که قبلا شنیده بودیم و دم برنیاورده بودیم و اکنون جای گلایه ندارد.
تازه می خواهم اضافه کنم که باش تا صبح دولتت بدمد/کین هنوز از نتایج سحر است. چنین رفتارهایی در همه سطوح جامعه گسترش پیدا خواهد کرد. خداوند نه تنها افراد بلکه ملتهای بی ادب را هم تنبیه می کند. بیش از تغییر دولتها ما به تربیت آدمها نیاز داریم. از خودمان باید شروع کنیم. بزرگترین خدمتی که جنبش سبز می تواند به مردم ایران انجام دهد به راه انداختن یک نهضت اخلاقی و معنوی و گسترش فضیلتهای انسانی است. آدمهایی که در چنین فضایی رشد کنند جهان را تغییر خواهند داد.