۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

دشوارترین نبرد تاریخ

سخت ترین و تعیین کننده ترین نبرد تاریخ در ذهن و ضمیر بسیاری از ایرانیها جریان دارد. این نبرد در خیابانهای ایران روی نمی دهد و ابزارش باتوم، گلوله، گاز اشک آور و ... نیست. این نبرد نبرد بین فهمهای دینی و اسطوره های عقیدتی است. نبردی برای پیدا کردن ما به ازای امروزی کاوه ها و ضحاک ها و حسینی ها و یزیدی هاست . عمرو عاصها و معاویه ها، چنگیزها و ماکیاولها و گوبلزها همه در صحنه اند. انگار همه با هم دست به یکی کرده اند تا دشوارترین نبرد تاریخ را راه بیاندازند. ایرانیها باید بتوانند همه سرمایه فهم و شعور و ایمان خود را به کار ببرند تا این همانی بین صحنه های تاریخی و شخصیتهای تاریخی از یک طرف و صحنه ها و شخصیتهای معاصر را از طرف دیگر پیدا کنند و نقش خود را تعریف کنند، حق و باطل را تشخیص دهند و جرات تصمیم گیری داشته باشند.شیاطین هم که چندین هزار سال تجربه دارند بیکار نیستند و حسابی مجهزند. همه نوع ابزار کار از پول و دروغ گرفته تا خرافات و عوامفریبی و ...در دستانشان است. هیچ ملتی تاکنون با چنین نبرد سهمگینی روبرو نبوده است. نمی دانم از خوشبختی و یا بدبختی ایرانیهاست که ایران آوردگاه چنین جنگ پیچیده و هولناکی شده است. مثل این می ماند که کلافی از رشته های در هم تنیده مقابلتان بگذارند و ازشما بخواهند به ازای زندگیتان، خیلی سریع و با یک حرکت همه آنها را ازهم باز کنید. بزرگی کردن و سروری داشتن البته هزینه دارد.
متناسب با نتیجه این نبرد ذهنی و عقیدتی، شان و جایگاه ملت ایران و نقشش در جهان معاصر روشن خواهد شد. نتیجه نبردهای خیابانی و سیاسی را هم این نبرد ذهنی تعیین خواهد کرد. نتیجه اش هرچه باشد پیامدهای بسیار بزرگ و دامنه داری خواهد داشت.

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

نیت خوانی

آقای فره وشی (احتمالا دکتر بوده ولی مطمئن نیستم) دبیر ادبیات دبیرستان ما بود و فقط ادبیات سال چهارم را تدریس می کرد. بیشتر وقت کلاس به بحث می گذشت. بحثهایی منبعث از متن کتاب و بیشتر راجع به ادبا و روشنفکران و نویسندگان. وظیفه تدریس کتاب را به سرعت و دقت و با رویکردی کنکوری انجام می داد. دانش آموزان هم از کلاسها کاملا راضی بودند چون هم خود را برای کنکور آماده می کردند و هم لذت بحثهایی این چنینی را می چشیدند. بحثهایی داشتیم راجع به افکار و شخصیت صادق هدایت، فروید، اقبال لاهوری و همچنین مکاتب ادبی اروپا و اینکه مثلا چرا افرادی مثل ویکتور هوگو مکتب رمانتیسم را بنیان گذاشتند. آن کلاسها جزئی از بهترین خاطرات من هستند.
یکی از این بحثها راجع به شعری از اقبال لاهوری در کتاب درسی بود با این مضمون که ای جوان شرقی عاشق فرهنگ و تمدن غرب نباش و خودت باش و دو بیت آن این است:
بوریای خود به قالینش مده/بیدق خود را به فرزینش مده.
آن چه از خاک تو رست ای مرد حر/آن فروش و آن بپوش و آن بخور.
ایشان استدلال می کرد که اگر واقعا آدم ابلهی پیدا می شود که حاضر است قالی اش را با حصیر پاره من و مهره وزیرش را با مهره پیاده من عوض کند چرا من نباید این کار را کنم؟ اقبال لاهوری اشاره نمی کند که ممکن است طرف بعدا قصد داشته باشد در معامله ای دیگر نه تنها خسارت معامله قبلی را جبران کند بلکه سود هنگفتی به جیب بزند و در واقع قصد دام پهن کردن دارد. از نظر او مطلق چنین معامله ای اشتباه است.
استدلالهایی نظیر آنچه اقبال می کرد در فضای سیاسی ایران بسیار دیده می شود. تامین امنیت ایران، تاسیس ارتش، تاسیس دانشگاه، تاسیس راه آهن،گسترش آموزش های پایه و عالی همه و همه بد هستند چون رضا شاه که مامور انگلیس بود آن کارها را کرد. شاه بد بود چون نفت را می فروخت و جنس آمریکایی و اروپایی وارد می کرد ولی ما که نفت می فروشیم و جنسهای بنجل چینی و روسی وارد می کنیم خوب هستیم. اگر قرار باشد وارد کنیم که می کنیم چرا باید جنس خوب وارد نکنیم؟ اگر قرار باشد وابسته باشیم که هستیم چرا وابسته به بهترین نباشیم؟( حالا نگویید که طرفدار وابستگی هستم لطفا).
یکی از چیزهایی که در غربت یاد گرفته ام این است که فقط بر اساس آنچه روی داده است قضاوت کنم و تلاش نکنم تا نیت خوانی کنم. تلاش نکنم که راجع به نیات افراد قضاوت کنم. اقبال این کار را کرد و ما ایرانیها معتاد این کار هستیم. کاشکی یاد بگیریم وقتی سند و مدرکی نیست قضاوت نکنیم. باور کنید اینطوری وضع همه ما بهتر خواهد بود.


۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

سواره ها و پیاده ها

خوب یا بد عادت کرده ام که برای قضاوت راجع به آدمها و حرفهایشان علاوه بر استفاده از معیارهای حق و باطل ،نگاهی هم به پایگاه اقتصادی طرف بیاندازم. این نگاه در بیشتر موارد باعث شده است که روند استدلال کوتاه تر و نتیجه شفاف تر شود. نگاه می کنم که درآمد طرف از کجاست؟ چه آبشخور مالی و اقتصادی دارد و چه کسانی از این حرفها منفعت مالی می برند. بگذریم از اینکه در خیلی از موارد منفعت مالی در برابر امکان اعمال قدرت چندان وسوسه کننده نیست و خیلی ها هستند که حاضرند گرسنه بخوابند ولی در عوض بر جایی مدیریت کنند.
می دانم که این تصویر شفاف و کامل نیست ولی به نظرم تقسیم بندیهای چپ و راست و ملی-مذهبی و توده ای و ....غلط است. از نظر من جنگ تنها بین سواره ها و پیاده هاست. سواره ها می خواهند سوار بمانند و دنیا را از بالا تماشا کنند. برای این منظور خود را از هیچ ابزار و امکانی محروم نمی کنند. تاریخ، اسطوره های ملی و مذهبی، دین و اعتقادات مردم، بیت المال، شعار و همه چیز قابل استفاده است. فقط باید یاد گرفت از این ابزار چگونه استفاده کرد. پیاده ها هم می خواهند سوار شوند. برای پایین کشیدن سواره ها هم از هر ابزاری استفاده می کنند. اگر مد روز دین و مذهب بود باید از نمادهای مذهبی استفاده کرد و اگر مردم سالاری و حقوق بشر مد شد باید آنها را به میان کشید و جار و جنجال کرد. هدف قدرت است و بر پادارنده قدرت هم ثروت است. اگر به اندازه کافی ثروتمند باشید می توانید حق وتو داشته باشید و خواسته خودتان را پیش ببرید. پس به هنگام قدرت باید ثروت اندوخت.
بیشتر سواره ها از لحاظ دانش و تخصص و زحمتی که کشیده اند جماعت متوسط و زیر متوسطی هستند. بنابراین خوب قدر موقعیت خودشان را می فهمند و محکم به صندلی چسبیده اند. در بین پیاده ها هم افرادی که دانش و تخصص خوبی دارند ولی سهمی از سفره نبرده اند زیادند. سواره ها منافعشان در محدودیت رسانه ها، محدودیت ارتباط مردم با خارج،روابط اقتصادی مبتنی بر تجارت و نه تولید صنعتی و همکاری تکنولوژیک، استوار کردن خرافه های مذهبی و قشری گری است. در عوض زندگی پیاده ها وقتی ممکن است بهتر شود که روابط گسترده علمی، سیاسی و اقتصادی با جهان وجود داشته باشد، اطلاعات مردم از دنیا افزایش پیدا کند و مردم حقوق خود را بشناسند.
آنچه من از رفتار هر دو گروه سواره ها و پیاده های جامعه می فهمم این است که دست کم در یک فکر مشترکند و آن مصرف پول نفت است. در دیدگاه هر دو طرف ثروت تولید شدنی نیست. نمی توان از راه کار و خلاقیت ثروت تولید کرد. ثروت ما نفت است و باید آن را مال خود کرد. باید از کیک نفت چیزی هم به ما برسد.در واقع دعواها بر سر نحوه تقسیم پول نفت است که البته به جای خود دعوای درستی است. هیچکدام از دو گروه به دنبال بهتر کردن زندگی از طریق ایجاد نظم و انضباط، تشویق کار و تلاش، اخلاقی کردن روابط اجتماعی و دعوت مردم به فکر کردن و خلاق بودن نیستند. اصلا راهش را بلد نیستند. کسی قدر زحمتکشان واقعی جامعه را نمی داند. کسی نمی داند دهخدا چه کرد و اهمیت دایره المعارف مصاحب در چیست. کسی نمی داند که مثلا در صنعت قند و یا صنعت حمل و نقل هوایی چه کسانی پیشگام بودند و چه کار کردند. در عوض خیلی ها شاملو را می شناسند. کتابهای شریعتی را خوانده اند و چشم به راه شاملوها و شریعتی های جدید هستند چون راه شاملو و شریعتی را نزدیکتر به هدف خود می بینند( با این افراد نامبرده دشمنی ندارم).
شاهد بوده و هستیم که مردم شهر و روستا حتی برای نظافت محل زندگی، حفظ محیط زیستشان( جنگل، رودخانه، چشمه و قنات) و نگهداری مکانهای عمومی تلاش نمی کنند. آبروها آلوده و نماهای ساختمانها زشت است. چه سواره و چه پیاده معنی درست زندگی کردن را یاد نگرفته ایم و بدتر از آن اراده ای هم برای یادگیری درسهای آن در هر دو گروه دیده نمی شود.